شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ
شهر من نراقmoradi naraghi

شهر من نراقmoradi naraghi

به خاطر تو از خیلی چیزها گذشتم و خواهم گذشتُ تا تو باشی برای همیشه در تاریخ

انهدام رکن چهارم دموکراسی در شهرستان دلیجان!!!!

 

چند وقت پیش در  یکی از پست  ها  مطلب  انتقادی نوشتم با این  تیتر   ( تعطیلی رکن چهارم دموکراسی در شهرستان دلیجان )

انتظار داشتم  بتوانم  در حد  بضاعت خود تلنگری بزنم به مسئولین مربوطه و  افراد صاحب قلم ولی ظاهرا نتیجه تلاش ما به انهدام این رکن  یعنی ((مطبوعات)) در شهرستان ختم شد و  دیگر کلمه تعطیلی مناسب وضعیت  فعلی نیست وباید به کلمه انهدام برای بیان حقیقت ماجراپناه برد .

البته در آینده نزدیک که به انتخابات مجلس شورای اسلامی نزدیک خواهیم شد   برخی از مطبوعاتی که در خدمت صاحبان قدرت و ثروت هستند پا به عرصه وجود خواهند گذاشت و بلاگ نویسانی هم در فضای مجازی ظهور خواهند کرد !

در جایگاه یک وبلاگ نویس بسیار کوچک  به دوستان فعال خود در سطح شهرستان  یادآوری می کنم کسانی که درد مردم دارند در یک مقطع خاص قلم به دست نمی گیرند و اگر بگیرند .....!

به انتظار نباید نشست!

 

شب میلاد در جلسه ای خواستم برای  جمعی از کودکان خردسال دختر در خصوص انتظار  و اینکه ما منتظر چه کسی هستیم صحبت کنم .کار بسیار سختی بود . از خود آقا مدد خواستم . چگونه می شود  این واژه را برای این بچه ها معنا کرد که از ۱۲سال بیشتر هم سن ندارند؟ 

 ناگاه به ذهنم رسید که دختر بچه ها خیلی به پدر خود علاقه دارند . باید از اینجا شروع کنم . از خط علاقه !  

به آنها گفتم آیا تابحال پدر شما به مسافرتی رفته است و شما دلتنگ او شده اید ؟اکثر آنها گفتند: بله. از آنها سوال کردم وقتی که به شما اعلام کردند که پدر قرار است بیاید چه حالی داشتید . باز همه به اتفاق گفتند: خوشحال بودیم .   

گفتم وقتی که قرار بود پدرتان بیاید خانه را تمیز کردیدُ لباس تازه پوشیدید ُ بهترین غدا ها را برایش درست کردید ُ حیاط را آب و جارو  کردید و پشت درب ایستادید تا پدر زنگ خانه را به صدا درآورد . وقتی آمد خودتان رادر بغلش  انداختید و گفتید پدر جان من منتظر تو بودم .  

حال تصور کنید که منتظر پدر هستید اما خانه را تمیز نکرده اید ُ غذا نساخته اید ُ لباس مناسب نپوشیده اید و حیاط را آب  و جارو نکرده اید ُ گلدان ها را مرتب نکرده اید . شما در خواب هستید چشمانتان پف کرده است . چندین بار زنگ خانه زده می شود و بعد از نیم ساعت ماندن پدر پشت درب شما با چشمانی پف کرده  درب را باز می کنید  در حالی که خواب آلود هستید به پدر می گویید  من منتظر شما نشسته بودم ! آیا او با دیدن حال و احوال  شما و خانه باور می کند که شما  وقعا منتظر او بودیده اید ؟ 

بچه ها گفتند: نه  

نتیجه گرفتیم که ما اگر قرارباشد منتظر واقعی باشیم حتی حق نداریم بنشینیم باید بایستیم .  

این جلسه که با جمعی کودک قرآن آموز داشتیم تمام شد.بعد از جلسه انگار تمامی  عبارات  هایی که به کار برده بودم مانند پتکی در مغزم تکرار می شد و دائما وجدانم مرا نهیب می زد .  آیا بااین تعریفی که از انتظار برای این طفل معصوم ها کردی خودت منتظر واقعی هستی ؟   

آیا تو خودت به انتظار خوابیده ایُ نشسته ای یا ایستاده ای ؟ کدامیک؟ 

خلاصه اینکه ما قرار بودید برای جمعی از فلسفه  انتظار حرف بزنیم ولی ظاهرا خودمان شرمنده  و خجل شدیم . معصومیت این جمع  بد  جوری کار دست ما داد!  

  بدجور !